خبرگزاری خبرآنلاین در آستانه شصت و سومین سالگرد 28 مرداد 32 از دکتر محمود کاشانی فرزند آیت الله کاشانی و دکتر صادق زیباکلام دعوت کرد تا دیدگاههای یادشده را به نقد و بحث بگذارد.
محمود کاشانی پسر آیت الله کاشانی با آوردن اسناد مختلف بر این باور است که مصدق از زمانی که سکاندار دولت شد طرح مرموز و پیچیده انگلستان برای براندازی نهضت ملی ایران را به اجرا درآورد و روز 28 مرداد قدرت را با اراده خود تحویل زاهدی داد.
در مقابل زیباکلام معتقد است: مصدق به شکل مردمی از کار برکنار و از قدرت ساقط نشد بلکه تخریبهای حزب توده، ناامیدی مردم از توانمندی دولت ملی مصدق برای خارج کردن کشور از بحران اقتصادی و هرج و مرج، همدستی آیت الله کاشانی و همفکرانش با دربار و تحریکات انگلیس و آمریکا از جمله عواملی موثر در سقوط دولت ملی مصدق بود.
مشروح این مناظره دو ساعته را در ادامه مطالعه فرمایید؛
***
روایتها از 28 مرداد 32 متفاوت است، از نگاه شما دو بزرگوار 28 مرداد قیام ملی بود یا کودتا؟
کاشانی: باید یک مقدمه کوتاهی بگویم و آن اینکه چرا فقط روز 28 مرداد انتخاب شد چون دوران نخست وزیری مصدق از 10 اردیبهشت سال 1330 شروع شد و پایانش هم برحسب اسناد و مدارک روز 23 مرداد 1332 بود بنابراین این هم یک پرسشی است که چرا فقط روز 28 مرداد و نقطه پایان باید محور بحث ها باشد. احساسم این است که به دلیل تبلیغات یکسویه که در خلال 63 سال گذشته به ویژه بعد از انقلاب انجام شد، یک پیش داوری به جامعه القا شد و خبرنگاران در حقیقت گرفتار این پیش داوری هستند و فقط از روز 28 مرداد سخن می گویند اما چرا رویدادهای با اهمیت 2 سال و 4 ماه نخست وزیری دکتر مصدق و ناکامی نهضت ملی ایران درباره اش بحثی نمی شود. نکته بعد اینکه هر دو احتمال «قیام ملی یا کودتا» قابل اعتراض هستند. من معتقدم 28 مرداد نه قیام ملی بود نه کودتا.
آقای دکتر زیباکلام شما بفرمایید چرا روز 28 مرداد جمع نقیضین شده است و همه نوع گمانه، تحلیل و خبر بعضا متضاد درباره آن مطرح می شود؟
سئوال دوم آنکه فرض می گیریم ملی کردن صنعت نفت تنها شیوه عملی برای استیفای حقوق ملت ایران بود، حالا مجلس نفت را ملی اعلام کرد و دولت دکتر مصدق اوایل 1330 سر کار آمد و اولین دولت بعد از ملی شدن صنعت نفت بود و 28 ماه کشور را اداره کرد. پرسش این است آیا در 28 ماه ما گام های درستی برداشتیم، ما بهترین شیوه های ممکن را درباره نفت و حل دعوا با انگلیسی ها اعمال کردیم؟ ممکن است بررسی کنیم ببنیم دولت دکتر مصدق بهترین و مناسب ترین را شیوه انجام داد. اما من شک دارم می گویم باید بررسی کنیم.
سئوال سوم درباره علت تفاوت رویداد 28 مرداد با کودتاهای کلاسیک است. کودتاها معمولا این طور اتفاق می افتند که صبح زود که مردم از خواب بیدار می شوند می بینند که ارتش چهارراه ها، مجلس و رادیو و تلویزیون را گرفته، نخست وزیر و اعضای هیأت دولت بازداشت شدند و نخستین اعلامیه کودتاگران ساعات نیمه شب یا صبح زود از رادیو پخش شده است اما روز 28 مرداد یک روز معمولی مثل سایر روزهای دیگر بود و چندصدنفر شامل عده ای از خانم ها، داش ها، میدانی ها و درجه داران ارتش با لباس غیرنظامی حدود ساعت 7- 8 صبح از خیابان های جنوب تهران، گمرک، میدان بارفروش ها، میدان دروازه قزوین و محله بدنام سوار بر کامیون های ارتشی یا تاکسی ها شعار جاوید شاه سر می دهند و به سمت خیابان های مرکزی شهر و میدان بهارستان آمدند.
این چند صد نفر ظرف 5 ساعت تعدادشان به چندین ده هزار نفر رسید بنابراین ساعت 8 یا 9 صبح نبود که رادیو یا کاخ نخست وزیری را بگیرند، یک بعد از ظهر بود. یعنی آن صدای معروف که از رادیو پخش شد و گفت «شنوندگان عزیز توجه فرمایید سرلشکر زاهدی نخست وزیر دقایقی دیگر پیام مهمی را به عرض ملت ایران می رساند» حدود ساعت یک بعد از ظهر اعلام شد یعنی این طور نبود که رادیو این پیام را با دو ساعت تأخیر اعلام کند و بگوید الان یک نمایش نامه داریم یا ترانه دلکش دارد پخش می شود مردم این برنامه را دوست دارند بعدا پیام مهم را اعلام می کنیم.
سئوال این است در فاصله 8 صبح تا یک بعد از ظهر که دیگر کورها نیز متوجه شده بودند که کودتا دارد اتفاق می افتد طرفداران مرحوم دکتر مصدق کجا بودند؟ این سئوال زمانی معنی پیدا می کند که درست یک سال قبل یعنی در تیرماه 1331 این داستان مشابهی اتفاق افتاد. محمدرضا شاه پهلوی با دکتر مصدق بر سر اختیارات نخست وزیری اختلاف نظر پیدا می کند، مصدق می خواست کنترلش بر ارتش بیشتر شود، بودجه جنگ و دفاع کاسته شود اما شاه قبول نمی کند. مصدق هم می گوید «حالا که به من اعتمادی نیست کسی بیاید که به او اعتماد است».
شاه هم از خدا خواسته وقتی مصدق در تیرماه 1331 استعفا می دهد با استعفای او موافقت و مرحوم قوام السلطنه را به نخست وزیری منصوب می کند. این اتفاق روز جمعه رخ داد. روز شنبه مرحوم قوام السلطنه اعلامیه معروفش را می خواند که «کشتی بان را سیاست دگر آمد و من نخست وزیر شدم» مردم در رشت، تهران، تبریز و شهرهای دیگر به خیابان ها می ریزند و شعار «یا مرگ یا مصدق» سر می دهند، آنقدر تظاهرات می کنند، آنقدر در خیابان ها می مانند، آنقدر تیراندازی می شود و افراد کشته می شوند که شاه بعد از سه روز عقب نشینی و دکتر مصدق را در نخست وزیری ابقا می کند و احمد قوام السلطنه کنار می رود، این واقعه به نام قیام ملی سی تیر معروف شد. 12 ماه از واقعه سی تیر گذشت، 12 سال که نگذشت. چرا یک سال قبل مردم وقتی دیدند مصدق نیست به خیابان ها ریختند، چه طور شد یک سال بعد آب هم از آب تکان نخورد، اینها پرسش های اصلی است که در 37 سال بعد از انقلاب به دنبال جواب آنها نرفتیم. این را هم اضافه کنم من می توانم بفهمم چرا دنبال جواب این سئوال ها نرفتیم. چون بعد از انقلاب آمریکاستیزی، استکبارستیزی و غرب ستیزی ایدئولوژی اصلی نظام جمهوری اسلامی ایران شد بنابراین نمی شود دنبال جواب این سئوالات رفت چون جواب این سئوالات پرده هایی را می اندازد. آن وقت نمی توان از کودتای 28 مرداد به عنوان سوخت برای آمریکاستیزی استفاده کرد و گفت آمریکایی های نا به کار خائن به همراه ایرانی های وطن فروش دولت ملی دکتر مصدق را سرنگون کردند، مردم ببینید این آمریکایی ها چقدر پست، رذل و کثیف هستند و ما حق داریم با آنها مخالفت کنیم.
چند سئوال را آقای زیباکلام مطرح کردند، نخست آنکه روز 28 مرداد مردم کجا بودند و اینکه چرا کنکاشی در واقعه نحوه سقوط دولت دکتر مصدق نشد؟ آقای کاشانی شما جوابی دارید؟
کاشانی: در این زمینه ها بررسی ها و پژوهش های کافی انجام شده است و پاسخ های بسیار روشنی هم وجود دارد. پیروزی نهضت ملی ایران یک روند مبارزه مسالمت آمیز بود و موضوع نفت هم در واقع همه هدف های آن نبود، هدف اصلی هم نبود. بنابراین باید یک اصلاحی انجام دهم و آن این است که نام تاریخی این نهضت، «نهضت ملی ایران» است ولی پس از انقلاب این نام تاریخی را به «نهضت ملی شدن نفت» تغییر دادند. این در واقع یک انحراف تاریخی است. اگر به همان سال ها مراجعه کنیم که سال هایی بسیار پر بار از نظر فرهنگی، سیاسی و اندیشه های مردم سالاری بوده اند، همه تعبیر «نهضت ملی ایران» را به کار برده اند. «نهضت ملی ایران» دو هدف بسیار مهم در کنار سایر هدف های دیگر داشت که این دو هدف به عنوان برنامه های کار دولت مصدق به مجلس معرفی شد، یکی از اینها اجرای قانون ملی کردن صنعت نفت بود. این قانون پیش از نخست وزیری مصدق در 29 اسفند 1329 به تصویب مجلس شورای ملی و سنا رسید. وقتی مصدق به عنوان نخست وزیر معرفی شد این را به عنوان بند یکم برنامه خود به مجلس شورای ملی و سپس سنا معرفی کرد. بند دیگر که با اهمیت بود، اصلاح قانون انتخابات مجلس شورای ملی و انجمن های شهر بود که این دو بند هر دو از هدف های بنیادی «نهضت ملی ایران» بود. مصدق با این دو بند از مجلس رأی اعتماد گرفت.
وقتی نخست وزیری برنامه اش را به مجلس ارائه می دهد و رأی اعتماد می گیرد، یک تعهد در برابر مجلس و ملت ایران دارد اما مصدق به هیچ یک از این دو بند برنامه خود عمل نکرد. حال آنکه اجرای هر دو بند این برنامه در دسترس مصدق بود. اصلاح قانون انتخابات با حضور مجلس نیرومند دوره شانزدهم و مجلس هفدهم می توانست انجام شود. دولت مصدق می توانست از قوانین فرانسه و بلژیک الگو بگیرد همانطور که در صدر مشروطیت متمم قانون اساسی را پیشگامان مشروطیت با امکانات اندکی که داشتند توانستند از قانون 1831 بلژیک اقتباس کنند و در واقع یک سند ارزشمند و گرانبها را که به نظر من پایه اندیشه مردمسالاری در ایران است به تصویب برسانند. اما مصدق در این 2 سال و 4 ماه نخست وزیری کوچکترین گامی برای اصلاح قانون انتخابات برنداشت و لایحه ای به مجلس تقدیم نکرد، همین عامل اصلی ناکامی «نهضت ملی ایران» بود.
نکته دوم اینکه برای اجرای قانون ملی کردن صنعت نفت پیشنهادهای بسیار جالبی به دولت ایران داده شد. نخست آنکه انگلستان در مرداد سال 1330 زیر فشار دولت آمریکا، اصل ملی کردن صنعت نفت را به رسمیت شناخت چون دولت آمریکا صریحا اعلام کرد هیچ گونه پیشنهادی را که از طرف انگلستان داده شود و در آن قانون ملی کردن نفت ایران به رسمیت شناخته نشده باشد را نمی پذیرد. از آنجا که انگلستان دنبال این بود که پشتیبانی آمریکا را در سال های آینده یعنی سال های بعد از 1330 با خود داشته باشد اصل ملی کردن نفت را پذیرفت. بنابراین تنها موضوعی که در اجرای قانون ملی کردن نفت باقی ماند، پرداخت غرامت به شرکت نفت انگلیس بود و این مشکلی نبود که لاینحل باشد.
پیشنهادات متعددی به دولت مصدق داده شد که عمدتا هم این پیشنهادها را دولت آمریکا کارگردانی می کرد. اگر از این پیشنهادها استقبال و با مجلس در میان گذاشته می شد، قضیه نفت صد درصد حل شده بود. اما مصدق اراده ای برای حل موضوع نفت نداشت. به همین جهت با سیاست امروز و فردا کردن موضوع نفت را به عنوان یک ابزاری برای ادامه حکومت خود مورد بهره برداری قرار می داد.
هر جا که می خواست یک اقدام ضد میهنی انجام بدهد دستاویزش نفت بود. مثال بارز آن انتخابات دوره هفدهم مجلس است که مصدق در روند برگزاری انتخابات و آن هم در اوضاع و احوال پیروزی «نهضت ملی ایران» یک تصویب نامه غیرقانونی و مجرمانه در هیأت دولت گذراند با این دستاویز که چون دعوای دولت انگلستان در دیوان بین المللی دادگستری لاهه مطرح است و در برخی حوزه های انتخابیه نا آرامی به وجود آمده و ممکن است انگلیسی ها از این نا آرامی ها سوء استفاده کنند! روند انتخابات را در میانه کار متوقف کرد و 33 حوزه انتخابیه مثل مشهد، شیراز و اصفهان در مجلس بدون نماینده شدند و 56 کرسی از 136 کرسی مجلس خالی ماند. مصدق در حالی اقدام به چنین کاری کرد که دولت های پیش از او هرگز جرأت نمی کردند جریان انتخابات را این طور متوقف کنند ولی در انتخابات دوره هفدهم 56 نماینده از 136 نماینده اصلا به مجلس راه نیافتند. این در واقع بهره برداری ابزاری مصدق از مسئله نفت بود، سیاستی که پیوسته مصدق دنبال می کرد. در 37 سال بعد از انقلاب بیشترین سرپوش را صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران بر این موضوع گذاشت.
البته من جمهوری اسلامی ایران را متهم نمی کنم ولی صریحا اعلام می کنم افرادی در صدا و سیما که نام «رسانه ملی» بر خود نهاده نفوذ کردند و اینها مانع از آن هستند که بر پایه اصل 175 قانون اساسی آزادی بیان و نشر اندیشه ها برقرار شود و مسائل تاریخ معاصر ایران مطرح شوند و در نتیجه امروز این پرسش می شود که 28 مرداد کودتا بود یا قیام ملی؟ حالا با این مقدمه ای که در برابر مقدمه آقای دکتر زیباکلام مطرح کردم به پرسش شما برمی گردم و یک واقعیت مهم اشاره می کنم که 63 سال است ملت ایران متهم می شود که روز 28 مرداد به خیابان ها نیامدند.
اکنون هم آقای دکتر زیباکلام به همین نکته اشاره کرد که در جریان رویدادهای روز 27 تا 30 تیر 1331 ملت به صحنه آمدند، دولت قوام را سرنگون کردند و مصدق برگشت ولی روز 28 مرداد کسی به خیابان ها نیامد. این اتهام ناروایی است که به ملت ایران زده می شود اما بر اثر تکرار، در جامعه ما جا افتاده و خیلی ها می گویند «عجب ملتی، صبح شعار می دادند زنده باد مصدق، عصر شعار می دادند زنده باد شاه». اینها در واقع شرافت یک ملت کهن و باستانی را نادیده می گیرند. همین صدا و سیما بر واقعیت ها سرپوش می گذارد، به همین دلیل است که با گذشت 37 سال از پیروزی انقلاب این ادعاها دوباره تکرار می شوند که نشان دهندة پنهان کاری و فریب جامعه است. درباره کودتا علیه مصدق، تنها یک اعلامیه وجود دارد که از طرف دولت مصدق صادر شد. آن هم مربوط به صبح روز 25 مرداد است و نه روز 28 مرداد 1332. هیچ ادعا و سند تاریخی درباره اینکه روز 28 مرداد کودتایی شده باشد وجود ندارد. دولت مصدق اعلامیه ای داد و در روزنامه ها چاپ و در رادیو تهران قرائت شد.
این اعلامیه تنها سندی است که در آن ادعا شد کودتایی علیه مصدق اتفاق افتاد. اولا این اعلامیه امضا ندارد. در ترکیه یک کودتا به تمام معنا انجام شد اردوغان، نخست وزیر و دولتمردان آمدند و صریح اعلام کردند که علیه دولت مستقر و قانونی آنکارا کودتا شده است اما زیر اعلامیه 25 مرداد 1332 دولت مصدق امضای یک مقام مسئول دولتی یا شخص مصدق یا وزیر کشور او وجود ندارد. آیا این تصادفی است که هیچ امضایی زیر اعلامیه وجود ندارد و فقط نوشته بود دولت. کدام دولت؟ دولتی که به باور من دیگر وجود نداشت. ثانیا- مندرجات این اعلامیه صد درصد خلاف واقع است چون در آن ادعا شده سرهنگ نصیری ساعت یک بامداد روز 25 مرداد 1332 به خانه مصدق آمد تا خانه را اشغال و شخص مصدق را بازداشت کند. ثالثا- این اعلامیه نه شاه و نه زاهدی را متهم نمی کند و تنها شخصی که متهم به کودتا شد، سرهنگ نصیری رئیس گارد شاه است. سئوال آن است که نصیری با چه انگیزه ای باید خانه مصدق را اشغال و بعد او را دستگیر کند؟ سئوال دوم، چگونه نصیری و یک محافظش می توانستند یک خانه ای را که با یک گروهان سرباز و جنگ افزار محافظت می شود به اشغال خود درآورند و نخست وزیر را دستگیر کنند؟
واقعیت آن است که مصدق روز 21 مرداد با پیش بینی اینکه رویدادهایی در پیش است و جز خود او کس دیگری این اطلاعات را نداشت، به رئیس ستاد ارتش دستور داد چند تانک در جلو و اطراف خانه او قرار دهد، چهارراه های اطراف خانه مصدق همه با نیروهای مسلح محاصره بود. هنگامی که مجلس هفدهم برخلاف قانون اساسی از سوی مصدق منحل شد، این امر مورد اعتراض شدید آیت الله کاشانی و نمایندگان اقلیت مجلس قرار گرفت که مواضع آنها در روزنامه ها چاپ شد هر چند روی همه اینها سرپوش گذاشته می شود.
حتی هواداران مصدق چون دکتر صدیقی و دکتر سنجابی مخالف انحلال مجلس بودند و صریحا این موضوع را در خاطراتشان آورده اند که به شخص مصدق گفتند «اگر مجلس را منحل کند، شاه فرمان برکناری او را صادر می کند» اما مصدق قبول نکرد و با وجود تمام این اعتراض ها در یک رفراندم ضد میهنی و نمایشی که به گفتة شادروان سید ابوالحسن حائری زاده قیام علیه حکومت ملی بود مجلس را منحل کرد. وارد انگیزه ها نمی شوم اینها را در جای خودش بحث خواهم کرد.
به محض آنکه عصر روز 22 مرداد وزارت کشور اعلامیه نتایج رفراندم را منتشر کرد و در رادیو خوانده شد، صبح روز 23 مرداد شاه فرمان نخست وزیری زاهدی و فرمان برکناری مصدق از نخست وزیری را صادر کرد. همزمانی این دو رویداد نکته بسیار جالبی است. یعنی انتشار نتایج رفراندم از سوی وزیر کشور مصدق عصر 22 مرداد و صدور فرمان های نخست وزیری زاهدی و برکناری مصدق صبح روز 23 مرداد بلافاصله اتفاق افتاد. این همزمانی چه گونه قابل توجیه است؟ فرمان نخست وزیری زاهدی ساعت یازده شب 23 مرداد 1332 از سوی سرهنگ نصیری به دستش رسید. زاهدی چون از آن لحظه به بعد طبق قانون نخست وزیر بود به سرهنگ نصیری دستور داد که حکم برکناری مصدق را ساعت یازده شب 24 مرداد به او ابلاغ کند. نصیری هم فردی نظامی بود و نظامی ها از دیسیپلین و انضباط تبعیت می کنند. بنابراین ساعت یازده شب 24 مرداد به همراه یک محافظ با اتومبیل شخصی به در خانه مصدق رفت و به نگهبانان گفت من از طرف شاه حامل نامه ای هستم که می خواهم به آقای مصدق ابلاغ کنم. نگهبانان اجازه ورود نمی دهند و می روند با مصدق مشورت می کنند، قطعا مصدق اجازه نداد که نصیری به داخل خانه او بیاید و مستقیم حکم را ابلاغ کند، به هر حال نگهبان ها به در خانه می بر می گردند و از نصیری می خواهند که پاکت نامه را بدهد تا نامه را به دست مصدق برسانند. نصیری یک شرط می گذارد و می گوید «به شرطی نامه را می دهم که وقتی مصدق نامه را ملاحظه کرد روی پاکتش به من رسید دهد تا معلوم شود مأموریتم را انجام داده ام». قطعا او می خواست این رسید را تحویل زاهدی بدهد. نگهبان ها نامه را می برند.
نصیری سپس در خاطرات خود توضیح می دهد که یک ساعت و نیم او را بلاتکلیف در محوطه خانه مصدق نگه می دارند به طوری که کلافه شده بود. بعد از یک ساعت و نیم نگهبان می آید و پاکت نامه را به او تحویل می دهد، نصیری هم می بیند روی پاکت رسید نامه داده شده است اما وقتی می خواست به محل کار خود برود، یکی از نگهبان ها می آید و می گوید «دکتر مصدق دستور داده که نصیری خودش را به ستاد ارتش معرفی کند». این دستور برای چه داده شد؟ مصدق دیگر نخست وزیر نبود، به فرض هم که نخست وزیر بود، حق نداشت بازداشت غیرقانونی کند چون کسی پیام آور را دستگیر نمی کند ولو اینکه مصدق از فرمان برکناری اش ناراضی بوده باشد بنابراین این هم یک راز است که چرا سرهنگ نصیری شب 25 مرداد در زندان دژبان بازداشت شد؟ اما این رسید پرده از راز بر می دارد. اولا از جهت عبارت پردازی بسیار دقیق است چون مصدق در رسید می نویسد «ساعت یک بعد از نصف شب 25 مرداد ماه 1332 دستخط مبارک به این جانب رسید. دکتر محمد مصدق». اولا مصدق می نویسد «دستخط مبارک» پس در واقع از فرمان برکناری خود تمکین می کند، دوم اینکه عنوان «نخست وزیر» را از کنار نام خود بر می دارد در حالی که تمام اعلامیه ها، نامه ها و مکاتباتی که مصدق از 10 اردیبهشت1330 تا شب 25 مرداد 1332 امضا کرد کنار نام خود عنوان «نخست وزیر» را می نوشت ولی در اینجا عنوان نخست وزیر را از کنار اسم خود بر داشت که دلالت آشکار دارد فرمان برکناری خود را پذیرفته است. مصدق می دانست در غیاب مجلس شاه حق دارد نخست وزیر جدید انتخاب کند.
او این سنت را قبول داشت و حتی در این زمینه او قبلا در سال 1328 اعلامیه ای داده بود. بنابراین مصدق شب 25 مرداد با این رسیدی که داد نخست وزیری اش پایان پیدا کرد اما شگفت انگیز این است که دریافت این فرمان و دادن آن رسید را پنهان کرد و به هیچ یک از وزیران خود و نمایندگان مجلس که هوادار او بودند کوچکترین اطلاعی از صدور فرمان برکناری خود نداد و صبح روز 25 مرداد که وزرای او آمدند همان اعلامیه دروغین را در اختیار آنها گذاشت که نصیری نصف شب به خانه من آمد و قصد داشت خانه را اشغال و من را بازداشت کند. یک مشت وزیر بی لیاقت هم که آنجا بودند یک کلام از او نپرسیدند نصیری با چه امکاناتی برای بازداشت و اشغال خانه تو آمد؟ خانه تو که به دژ نظامی تبدیل شده است چه طور ممکن بود که نصیری بیاید خانه را اشغال و تو را بازداشت کند؟ اما فریبکاری بالاتر از این است. او دکتر صدیقی وزیر کشور، لطفی وزیر دادگستری و حسین فاطمی وزیر خارجه خودش را فریب داد و به هیچ کدام از آنان واقعیت را نگفت. در نتیجه عصر روز 25 مرداد حسین فاطمی وزیر خارجه و دکتر شایگان نماینده مجلس که هوادار مصدق بودند در میدان بهارستان مردم را جمع کردند و میتینگ گذاشتند و علیه شاه شعار دادند. تا روز 28 مرداد هیچ از اطرافیان مصدق و وزیران او خبر اینکه مصدق شب 25 مرداد برکنارشده نداشتند. این رازی است که چرا مصدق فرمان برکناری خودش را پنهان کرد اما سئوال مهمتر آن است که شخص مصدق در روز 25 تا 28 مرداد چه کار می کرد؟ زاهدی چه کار می کرد؟ زاهدی فرمان نخست وزیری گرفته بود اما پنهانی زندگی می کرد چون نه رأی تمایل مجلس را داشت چون مصدق مجلس را منحل کرده بود و نه می توانست روی پشتیبانی گسترده مردم حساب کند. چون آیت الله کاشانی و عده ای از نمایندگان مجلس طرفداران زاهدی نبودند و علاقه نداشتند که نخست وزیر آینده ایران را شخص شاه تعیین کند.
آنها تمایل داشتند روشی که در ایران بعد از شهریور سال 1320 برقرار شده بود که مجلس رأی تمایل می داد و شاه فرمان نخست وزیری صادر می کرد همین روش ادامه پیدا کند. بنابراین زاهدی در خانه خودش بود و امکاناتی هم برای اینکه قدرت را به دست بگیرد نداشت. در همین حال گروه هایی در صحنه سیاسی بودند که اجازه نمی دادند زاهدی بتواند قدرت را به دست بگیرد. در رأس همه اینها حزب توده بود، حزب توده با انبوهی از هواداران در صحنه سیاسی کشور حضور داشت. حزب توده حدود 600 افسر را وارد ارتش کرده بود. ضمن آنکه گروهک های هوادار مصدق نیز به هر حال در صحنه بودند. طبیعی بود که زاهدی با فرمان شاه نمی توانست قدرت نخست وزیری را به دست گیرد.
اما راز مهم دیگر این بود که روزهای 25، 26 و 27 و 28 مرداد مصدق تمام موانع را از پیش پای زاهدی برداشت تا زاهدی بتواند قدرت را به دست بگیرد. فقط چند مورد را اشاره می کنم. نخست آنکه صبح روز 27 مرداد مصدق به نیروهای انتظامی دستور داد که تظاهرات حزب توده را سرکوب کنند و این دستور بعد از ظهر 27 مرداد اجرا شد و گروه بزرگی از فعالان حزب توده بازداشت و راهی زندان شدند. به این ترتیب مهمترین مانع برای نخست وزیری از پیش پای زاهدی برداشته شد. مانع دوم این بود که مردم، بی خبر از برکناری مصدق بودند و احتمال داشت که روز 28 مرداد به طرفداری از مصدق به خیابان ها بیایند در اینجا مصدق به روزنامه های هوادار خود دستور می دهد و آنها هم با چاپ مقالاتی به مردم اطلاع دهند که روز 28 مرداد به خیابان ها نیایند. بر اساس این دستور، احزاب و گروهک های هوادار مصدق نیز بیانیه صادر کردند که فردا صبح کسی به خیابان ها نیاید. پس اینکه چرا مردم روز 28 مرداد به خیابان ها نیامدند؟ پاسخش این است که دستور شخص مصدق بود که کسی به خیابان ها نیاید.
به عبارت دیگر وقتی به مردم پیام داده می شود که کسی به خیابان ها نیاید چه انتظاری از مردم می توان داشت. نکته دیگر این است که روز 24 مرداد زاهدی به تصور اینکه باید کشور را اداره کند، نخستین حکمی که صادر کرد این بود که سرتیپ محمد دفتری را به ریاست شهربانی منصوب کرد. سرتیپ دفتری برادرزاده مصدق و رئیس گارد مسلح گمرک بود. بنابراین یک ارتباطی هم با مصدق داشت. ساعت یازده صبح روز 28 مرداد با دستور مصدق برای ریاست شهربانی و فرمانداری نظامی سرتیپ دفتری نیز چند حکم صادر می شود. یک حکم با امضای سرتیب ریاحی رئیس ستاد ارتش بود. سرتیپ ریاحی با صدور این حکم مخالفت می کند چون می دانست که سرتیپ دفتری حکم ریاست شهربانی را از طرف زاهدی دارد. ولی مصدق دستور می دهد و او هم تبعیت می کند و در حکم خود این طور می نویسد «بر حسب امر جناب آقای نخست وزیر شما را به عنوان رئیس شهربانی و فرماندار نظامی منصوب می کنم».
یک حکم هم دکتر صدیقی وزیر کشور دولت مصدق برای ریاست شهربانی سرتیپ محمد دفتری صادر کرد. به این ترتیب روز 28 مرداد، مردم در خانه ها ماندند، خیابان ها خالی شد و یک حکم ریاست شهربانی از سوی زاهدی در دست سرتیپ دفتری، یک حکم ریاست شهربانی و فرماندار نظامی از سوی رئیس ستاد ارتش مصدق برای سرتیپ دفتری و یک حکم ریاست شهربانی دیگر از سوی دکتر صدیقی وزیر کشور برای سرتیپ دفتری صادر شده بود. به این ترتیب سرتیپ دفتری وارد شهربانی شد، گرچه اول در مقابل او مقاومت هایی صورت گرفت اما به مقر شهربانی رفت و قدرت نظامی را تحویل زاهدی داد. سرتیپ محمد دفتری برادرزاده شخص مصدق حلقه اتصال می شود و نیروهای مسلح را تحویل زاهدی داد. سرتیپ دفتری وقتی ریاست شهربانی را در اختیار گرفت، از زاهدی دعوت کرد از محل خود خارج شود و قدرت را به دست بگیرد. زاهدی نیز ابتدا به رادیو رفت و فرمان نخست وزیری خود را خواند، بعد در مقر سرتیپ دفتری یعنی شهربانی کل کشور پشت میز نخست وزیری استقرار پیدا کرد.
اینها بخشی از رویدادهای روز 28 مرداد هستند و من چارچوب آن را گفتم. کجای این کودتا بود؟ اینکه می گویند 28 مرداد اراذل و اوباش راه افتادند و زاهدی را به قدرت رساندند، بی شرمی، وقاحت و بی حیایی است چرا که اسناد مسلم تاریخی در این اتهام زنی ها نادیده گرفته می شوند و به مردم برچسب اراذل و اوباش می زنند. اکنون باید پرسید چرا در طول شصت و سه سال گذشته در داخل و خارج کشور برای روز 28 مرداد تبلیغ کودتا می شود؟ چرا برچسب فریبکارانه «کودتای 28 مرداد» ترجیع بند گزارش ها و تبلیغات صدا و سیما است؟ آیا ملت ایران شایستگی و حق ندارند واقعیت ها را بدانند؟ یک دهم این واقعیت ها هرگز در صدا و سیما گفته نشده است، جز یک بار که در شبکه چهار سیما من و چند تن دیگر حضور داشتیم و یک بخش های اندکی از این واقعیت ها را توضیح دادم.
قبل از آنکه آقای دکتر زیباکلام صحبت کنند، آقای دکتر کاشانی شما گفتید که هیچ نامه و سندی که اثبات کند روز 28 مرداد کودتایی اتفاق افتاد وجود ندارد اما آیت الله کاشانی در بین روزهای 25 تا 28 مرداد یک نامه به آقای دکتر مصدق می نویسد و درباره احتمال کودتای زاهدی هشدار می دهد متن نامه این است «حضرت نخست وزیر جناب آقای دکتر مصدق (دام اقباله) عرض می شود اگر چه امکانی برای عرایضم نمانده، ولی صلاح دین و ملت برای این خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصی است و علی رغم غرض ورزی ها و بوق و کرنای تبلیغات، شما خودتان بهتر از هر کس می دانید که هم و غم من در نگهداری دولت جنابعالی است که خودتان به بقای آن مایل نیستید. از تجربیات روی کار آمدن قوام و لجبازی های اخیر، بر من مسلم است که می خواهید مانند سی ام تیر کذایی یک بار دیگر، ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه بروید. حرف اینجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجرای رفراندم نشنیدید و مرا لکه حیض کردید. خانه ام را سنگباران و یاران و فرزندانم را زندانی فرمودید و مجلس را که ترس داشتید شما را ببرد، بستید. و حالا نه مجلس و نه تکیه گاهی برای ملت گذاشته اید. زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل کنترل نگه داشته بودم با لطایف الحیل خارج کردید و حالا همان طور که واضح بود در صدد به اصطلاح کودتا است. اگر نقشه شما نیست که مانند سی ام تیر عقب نشینی کنید و به ظاهر قهرمان زمان بمانید و اگر حدس و نظر من صحیح نیست که همان طور که در آخرین ملاقاتم در «دزاشیب» به شما گفتم و به «هندرسون» هم گوشزد کردم که آمریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیس ها کمک کرد و حالا به صورت ملی و دنیاپسندی می خواهد به دست جنابعالی این ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعا با دیپلماسی نمی خواهید کنار بروید این نامه من سندی است در تاریخ ملت ایران که من شما را با وجود همه بدی های خصوصی تان نسبت به خودم، از وقوع حتمی یک کودتا آگاه کردم که فردا جای هیچ گونه عذر موجهی نباشد. اگر به راستی در این فکر اشتباه می کنم، با اظهار تمایل شما سید مصطفی و ناصرخان قشقایی را برای مذاکره خدمت می فرستم. خدا به همه رحم بفرماید، ایام به کام باد. سید ابوالقاسم کاشانی»
حتی یک نامه دیگر روز 28 مرداد با عنوان رئیس مجلس ملی به دکتر مصدق می نویسد و درخواست می کند تا مامورین انتظامی از تجمع افراد و دستجات در محوطه مقابل مجلس و میدان بهارستان جلوگیری کند، درباره این دو نامه توضیح می دهید؟
کاشانی: تنها یک نامه، آن هم مربوط به عصر روز 27 مرداد است. نامة دیگری از آیت الله کاشانی وجود ندارد و من آن را تکذیب می کنم. ضمناً آیت الله کاشانی روز 10 تیر 1332 از سمت ریاست مجلس کنار گذاشته شد. پس تنها نامه منتسب به آیت الله کاشانی مربوط به عصر روز 27 مرداد است. آیت الله کاشانی و دیگر معترضان به اقدامات مصدق و حتی وزیران او نمی دانستند که در پس پرده چه می گذرد و هیچ اطلاعاتی نداشتند.
اما در همان نامه گفتند که «ما زاهدی را در مجلس تحت کنترل داشتیم ...»
آقای زیباکلام، آقای کاشانی معتقدند که هماهنگ شده آقای مصدق جایگاه نخست وزیری را تحویل آقای زاهدی داد، درباره فریبکاری مصدق هم نظرات خودتان را بفرمایید؟
دارسی به ایران می آید و از سال 1901 حدود 6 یا 7 سال دنبال نفت می گردد و به جز نمک هیچ چیز دیگری پیدا نمی کند؛ عملا دارسی ورشکسته می شود وسایل و تجهیزات خود را جمع می کند تا از ایران خارج شود یکی از چاه های حفاری به نفت می خورد. یک سئوال ساده مطرح است در این مدتی که دارسی ورشکست شده بود و در حفاری ها جز نمک چیزی نصیبش نمی شد آیا دولت ایران یک ریال پول یا وامی به دارسی داد تا کارش را ادامه دهد؟ خیر طبق قرارداد تمام سرمایه گذاری را شرکت نفت انگلیس انجام داد، اگر به نفت می رسید 16 درصد درآمد فروش نفت به ایران تعلق می گرفت. زمانی که دارسی داشت ورشکست می شد دولت ایران کمکی به او نکرد بنابراین وقتی هم نفت کشف شد نمی توانست بگوید که این نفت برای ماست چون در خاک ایران پیدا شده است. بله حرف ما از اساس درست بود چون همان موقع که شرکت نفت انگلیس به ما 16 درصد از محل فروش نفت پرداخت می کرد کمپانی های آمریکایی در عربستان قراردادهای 50 -50 می بستند یعنی 50-50 خیلی بهتر از قراردادی بود که ما با انگلیسی ها داشتیم اما بالاخره قرارداد بود.
نکته دوم وقتی نفت ملی شد دکتر مصدق زمام امور کشور را به دست گرفت، برخلاف تبلیغاتی که در 37 سال گذشته انجام می شود، اتفاقا آمریکایی ها مخالف ملی شدن نفت ایران نبودند بلکه با نگاهی موافق تا حدی با دکتر مصدق همراه بودند و بین ما و انگلیسی ها حکم قرار گرفتند برای آنکه می خواستند مصالحه صورت گیرد. خیلی سعی کردند به نوعی با توافق مسئله حل شود چون انگلیسی ها می گفتند «ما مالک نفت هستیم» اما ایران هم می گفت «ما مالک نفت هستیم و انگلیس باید تملک ایران را بر منابع نفتی، پالایشگاه و خط لوله بپذیرد». مصدق می گفت «انگلیس مثل پیمانکار و کارفرما برای ایران کار کند و حقوق بگیرد». یکی از پیشنهادها همان تقسیم درآمد به صورت 50 -50 بود، مرحوم مصدق این پیشنهاد را نپذیرفت. بعد از ماه ها مذاکره در آمریکا، لندن و تهران به یک فرمول پیچیده حاصل شد و آن اینکه بانک جهانی به عنوان محلل بیاید، کار را سرپرستی کند تا فروش نفت ایران نخوابد، منتها مالکیت نفت بعدا روشن شود مثلا انگلیس با پذیرش غرامت دیگر ادعایی درباره نفت ایران نداشته باشد.
در واقع بانک جهانی می آمد نفت را بعد از پالایش می فروخت، مقداری از درآمد را به دولت ایران و مقداری را به شرکت نفت انگلیس پرداخت می کرد و یک مقداری هم به عنوان حق کمیسیون بر می داشت و بقیه پول در یک صندوقی می ماند تا تکلیف مالکیت نفت روشن شود. این به نظر من فرمول ایده آلی بود که به مرور زمان ایرانی ها بیشتر وارد صنعت نفت می شدند چون ایرانی ها در سال 1332 جز عمله، باغبون، نانوا و نوکر و... تخصص دیگری نداشتند. به عبارت بهتر پالایشگاه آبادان در سال 1332 بزرگترین پالایشگاه دنیا بود و ایران نیروی متخصص لازم را برای اداره پالایشگاه آبادان نداشت. کدام ایرانی می خواست این پالایشگاه را بچرخاند تا فروش نفت نخوابد و مناقشه ایران و انگلیس در وضعیت درگیری قرار بگیرد. می شد با پیشنهاد دوم آمریکا کار را جلو برد اما دکتر مصدق این فرمول را نیز رد کرد.
کاشانی:تا چه زمانی باید می گفت نه؟
زیباکلام:از یک نقطه به بعد نظر آمریکایی ها نسبت به دکتر مصدق و جبهه ملی کم کم تغییر کرد، متوجه شدند دعوای نفت در ایران سیاسی و ایدئولوژیک است، این طور نیست که دکتر مصدق بخواهد مسئله را حل کند اینکه حالا چرا دکتر مصدق لجاجت به خرج می داد و می گفت نه، عده ای که طرفداران دکتر مصدق هستند می گویند «دکتر مصدق روی اصل مالکیت ایران بر نفت نمی خواست مذاکره کند چون مالکیت نفت را حق ملی ایران می دانست» اما من معتقدم خیر این طور نیست. دکتر مصدق نگران دو جبهه مخالفان خود بود. یکی حزب توده که به مجرد آنکه کوچکترین توافقی با کمپانی انگلیسی می شد به خیابان ها می ریختند و می گفتند « مردم دیدید ما از اول می گفتیم این نوکر آمریکا ست، دیدید رفت ساخت و پاخت کرد. این همه گفته شد او ملی گراست اما رفت و با آمریکایی ها کنار آمد». عین همین بلا را آیت الله کاشانی سر دکتر مصدق می آورد.
اگر دکتر مصدق سر قضیه نفت با آمریکا و انگلیس مصالحه می کرد بلافاصله آیت الله کاشانی و همفکرانش می گفتند مصدق «خائن و رفت ساخت و پاخت کرد» چون بین آنها با مصدق اختلاف شده بود. بدشانسی دیگری که ما آوردیم این بود که در نیمه دوم سال 1331 انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برگزار شد و متأسفانه جمهوری خواهان قدرت را به دست آوردند. آیزنهاور که سرکار آمد نسبت به دکتر مصدق سرد بود. به علاوه درست یا غلط احساس کرد، هر روز که از نخست وزیری مصدق می گذرد حزب توده دارد نیرومند می شود. واقعا خطر قدرت گیری چپ و کمونیسم در ایران برای آمریکایی ها اوایل جنگ سرد جدی بود اما مصدق به دموکراسی و آزادی اعتقاد داشت و به هیچ وجه حاضر نمی شد علیه آیت الله کاشانی و همفکرانش، حزب توده و حتی فدائیان اسلام که در روز روشن دکتر فاطمی را ترور کردند اقدامی کند. با تمام وجود به قانون و آزادی اعتقاد داشت. آقای کاتوزیان در دانشگاه اکسفورد معتقد است مصدق به دلیل ترس از حزب توده و آیت الله کاشانی نمی توانست توافق کند اگر توافق می کرد آنها می ریختند و می گفتند «خائن، خیانت کار رفت با آمریکا و انگلیس ساخت و پاخت کرد». شایدم این رویکرد مصدق دلایل دیگری داشت اما به هر دلیل از یک جایی کم کم آمریکایی ها از حالت بی طرفی به سمت انگلستان رفتند. در انگلیستان هم انتخابات شد و مجلس و نخست وزیر جدید انگلستان هم می گفت «باید محکم جلوی ایران ایستاد و آن حالت مصالحه جویی دولت قبلی را کنار گذاشت».
یعنی از بخت بد ما در انتخاباتی که نیمه دوم سال 31 برگزار شد هم در لندن و هم در آمریکا یک دولت دست راستی روی کار آمد. در داخل کشور نیز مصدق برخی متعهدانش همچون آیت الله کاشانی و دیگران را از دست داده بود. بغض و کینه مرحوم آیت الله کاشانی از مرحوم دکتر مصدق و دولت ملی اینقدر زیاد شده بود ...
کاشانی: اینها کذب محض است.
زیباکلام:... که حاضر بود خیلی راحت دستش را در دست شاه و زاهدی بگذارد و این کار را کرد یعنی دستش را در دست شاه و زاهدی گذاشت. یک سئوالی که مطرح می شود این است «آیت الله کاشانی گور بابای مصدق، مگر نمی دید دارد کودتا می شود چرا جلو نیامد، چرا سکوت کرد، چرا روی خودش را بر گرداند؟» یعنی آیت الله کاشانی نمی دید که روز 28 مرداد دارد چه اتفاقی می افتد؟ بله آیت الله کاشانی می دید و اتفاق خیلی خوب می دانست دارد چه اتفاقی می افتد منتها بغض و کینه و نفرتش آنقدر نسبت به مصدق زیاد بود که حاضر بود دولت ملی سقوط کند. آن زمان وضع اقتصادی کشور هم خوب نبود بحران داشتیم، نفت صادر نمی شد، انگلیسی ها قرص و محکم جلوی صادرات نفت را گرفته بودند و حزب توده نیز روز به روز قدرت بیشتری پیدا می کرد؛ در یک جمله کشور در بستری از هرج و مرج فرو رفته بود. دکتر مصدق اعلامیه داد که اینقدر تظاهرات نشود.
صبح توده ای ها، پیش از ظهر حزب ملت ایران مرحوم فروهر و پان ایرانیست ها، بعد از ظهر طرفداران مرحوم آیت الله کاشانی، غروب طرفداران جبهه ملی به خیابان ها می آمدند و تظاهرات می کردند. اصلا تهران در یک حالت التهاب فرو رفته بود، دکتر مصدق اعلام کرد هیچ کس به خیابان ها برای تظاهرات نیاید. شاید یکی از عواملی که به واقعه سقوط دولت ملی کمک کرد آن اعلامیه دکتر مصدق بود که از مردم خواست برای تظاهرات به خیابان ها نیایند. این سئوالی که «چرا کاری نکردید» فقط متوجه آیت الله کاشانی نیست متوجه حزب توده هم است، چون بارها و بارها میتینگ داد، راهپیمایی کرد، گفت «کودتا را تبدیل به انقلاب می کند و کودتا را در نطفه خفه می کند» پس چی شد وقتی کودتا رخ داد چرا حزب توده لال شده بود و آب از آب تکان نخورد.
کیانوری در خاطراتش می گوید «ساعت 9 و نیم صبح روز 28 مرداد ما متوجه شدیم که دارد کودتا می شود و توسط مریم فیروز همسرش که دختر عمه دکتر مصدق بود به دکتر مصدق پیغام دادیم که دارد کودتا می شود» دکتر مصدق جواب می دهد «دخالت حزب توده اوضاع را بدتر می کند، من سوار اوضاع هستم و می دانم دارم چه کار می کنم». بعد کیانوری نقل می کند که «ساعت یازده و نیم، 12 دکتر مصدق توسط مریم فیروز به ما پیغام داد برای کمک بیایید اما در آن زمان دیگر دیر شده بود». من آنچه را که کیانوری می گوید اصلا و ابدا قبول ندارم نمی گویم دروغ می گوید، می گویم حرفش را قبول ندارم. مگر کیانوری وقتی ده ها هزار نفر را به خیابان های تهران می آورد و تظاهرات می کرد و علیه دکتر مصدق و علیه آمریکا شعار می داد، از مصدق اجازه می گرفت چه طور آن زمان برایش مهم نبود مصدق موافق یا مخالف تظاهرات است اما حالا یک مرتبه روز 28 مرداد آقا و با ادب و با تربیت شد که می خواهد اول از مصدق برای کمک دادن اجازه بگیرد. معتقدم حزب توده دستش در دست دربار نبود اما متأسفانه آیت الله کاشانی دست در دست دربار و متحد دربار بود.
کاشانی: من انتظار داشتم دکتر زیباکلام در چارچوب وقایع مرداد سال 1332 و بحثی که مطرح شد «28 مرداد کودتا بود یا قیام ملی» بماند که قضیه ماجرای روزهای 24 تا 28 مرداد روشن شود. من در نهایت از اینکه پرونده دوران نهضت ملی ایران بازگشایی و رویدادها و تجاوزها به قانون اساسی و اقدامات ضد میهنی مصدق شناسایی شوند استقبال می کنم. در پاسخ این نکاتی که دکتر زیباکلام گفت ناچارم بگویم که من درباره مصدق از واژه نابکار و امثال اینها استفاده نکردم ولی گفتم او به قانون اساسی تجاوز کرد. روز 28 مرداد دوستان خودش و ملت ایران را فریب داد. اینها توهین نیستند، واقعیت های مستند هستند. آقای دکتر زیباکلام گفت اگر مصدق قضیه نفت را حل می کرد آیت الله کاشانی یا سید ابوالحسن حائری زاده لیدر اپوزیسیون مجلس، فریاد اعتراض سر می دادند در حالیکه اینها جعلیات و پیش گویی های خیالی است. آیت الله کاشانی و مجلس مصدق را روی کار آوردند تا او موضوع نفت را حل کند. چه دلیلی وجود داشت که اگر قضیه نفت را حل می کرد آنها اعتراض می کردند. حل مسئله نفت، موجب نجات نهضت ملی ایران می شد چون مصدق با ایجاد بن بست در موضوع نفت وضعیت مالی کشور را به بن بست کشاند. تمام ذخیره مالی و ارزی کشور را هزینه کرد. ارقام سنگینی استقراض و اسکناس غیرقانونی چاپ کرد. البته همه این کارها را با پنهان کاری انجام می داد.
در مرداد سال 1332 کفگیر به ته دیگ خورده بود و دولت مصدق حقوق کارمندان دولت را نمی توانست بپردازد. آیت الله کاشانی و پیشگامان نهضت ملی ایران بعد از سال ها خون دل خوردن و مبارزه، دولتی را روی کار آوردند که قانون ملی کردن نفت را اجرا کند. چگونه می توان تصور کرد آنان با حل شدن قضیه نفت و تأمین خواسته های ملت ایران مخالفت می کردند. این ادعا صد در صد خلاف واقع است. پیشنهادهایی برای حل مسئله نفت ارائه شد؛ یکی پیشنهاد بانک جهانی در سال 1330 بود که می توانست موقتا مشکل مالی ایران را حل کند و خلاف قانونی ملی کردن صنعت نفت هم نبود. پیشنهادهایی هم در سال 1331 دولت آمریکا به مصدق داد که این پیشنهادها بسیار مثبت بودند. اگر این پیشنهادها با مجلس در میان گذاشته می شد و مصدق صادقانه با این پیشنهادها برخورد می کرد مشکل نفت حل می شد. حتی دومین پیشنهاد مشترکی که به مصدق در بهمن و اسفند 1331 ارائه شد، در زمان ریاست جمهوری آیزنهاور جمهوری خواه بود یعنی تغییر دولت در آمریکا برخلاف این همه تبلیغات و شانتاژی که راه می اندازند، علیه نهضت ملی ایران نبود. عنوان پیشنهاد دوم «پیشنهاد مشترک آیزنهاور و چرچیل» است که به نظر من عالی بود. به قدری منافع ایران را تأمین می کرد که از این پیشنهاد بهتر نمی شد ارائه کرد.
مصدق پیشنهاد دوم را پنهان کرد حتی با آیت الله کاشانی و مجلس در میان نگذاشت. همان اطرافیان محدود مصدق این پیشنهاد را قابل قبول می دانستند و پیشنهاد دادند که به مجلس ارائه شود ولی مصدق این را هم پنهان کرد و مجلس هم از این پیشنهاد بی خبر بود. حالا دکتر زیباکلام، آیت الله کاشانی را که روحش از این پیشنهاد دوم خبر ندارد، پیشنهادی که می توانست راه گشای بن بست اوضاع و وضعیت مالی کشور باشد، قصاص قبل از جنایت می کند. چگونه انسان می تواند تاریخ را این طور تفسیر کند؟ یک کسی مسئولیت اداره کشور را به عهده گرفت و به مجلس شورای ملی برنامه ارائه داد و گفت «من آمده ام که قانون ملی کردن نفت را اجرا کنم» ولی اجرا نمی کند و همه پیشنهادها را ناکام می گذارد. آیا می توان اینها را نادیده گرفت و سپس شخصیت هایی را که در مجلس از قانون اساسی دفاع کردند متهم کرد.
شهادت دیگر از عبدالعلی لطفی وزیر دادگستری دولت مصدق است. این شهادت در حضور مصدق بیان شد و گفت «در حضور آقای دکتر مصدق صریحا عرض می کنم که ابدا از ناحیه ایشان چنین صحبتی که فرمان عزل ایشان و نصب جناب سپهبد زاهدی باشد نگفتند و ورزا هم ابدا این صحبت را نکردند و تمام این طور جلوه داده شد کودتایی در شُرُف وقوع بوده و جلوگیری شد و می خواستند خود دکتر مصدق و وزرا را دستگیر کنند این طور در ذهن ما جلوه داده شد. به کلی صحبت از فرمان عزل، به تصریح، یا انشاء یا به ایما یا به تلویح از ناحیه دکتر مصدق با ما نشد که من تکلیف خود را بفهمم». چرا شخص مصدق که فرمان برکناری خودش را گرفت به وزیران خود اطلاع نداد که اینها لااقل تکلیف خودشان را بدانند و دکتر فاطمی و دکتر شایگان عصر 25 مرداد نیایند در خیابان های تهران میتینگ بدهند و آن توهین ها را به شاه روا به دارند. در واقع اینها هم قربانی مصدق شدند. یک تحریف و توصیف خلاف واقعی را آقای دکتر زیباکلام مطرح کرد که من واقعا از این حرف متأسفم چرا که گفت «دست آیت الله کاشانی و نمایندگان اقلیت مخالف دکتر مصدق در دست شاه بود». شاید می توانم بگویم توهین و تحریفی از این بزرگتر نسبت به آیت الله کاشانی و نمایندگان شریف مجلس هفدهم تاکنون نشده است. البته این حرف شخص آقای زیباکلام نیست 63 سال است که این حرف دارد تکرار می شود.
آیت الله کاشانی و نمایندگان اقلیت مجلس هفدهم در تیر و مرداد سال 1332 اعتراضات شدیدی به رفراندوم انحلال مجلس هفدهم کردند اما مصدق با یک رفراندوم خلاف قانون اساسی و نمایشی که حتی وزرای او هم مخالف بودند این کار را انجام داد. اسناد این اعتراضات در روزنامه های آن دوران بازتاب یافته است. تا آنجا که آیت الله کاشانی روز 10 مرداد اعلامیه ای صادر و شرکت در رفراندم را تحریم کرد و گفت فقط خائنان وطن فروش در رفراندم شرکت می کنند که منظور او حزب توده بود. حزب توده تنها قدرتی بود که مصدق به کمک آنها توانست مجلس هفدهم را منحل کند. انحلال مجلس هفدهم نقش کلیدی در رویدادهای مرداد 1332 و براندازی نهضت ملی ایران داشت. اکنون ببینیم پس از 28 مرداد چه اتفاقی افتاد؟ آیا دست آیت الله کاشانی و نمایندگان مجلس در دست شاه بود؟ و یا آنان از حقوق ملت ایران دفاع کردند؟ اسناد در اینجا به ما پاسخ می دهند.
امیدوارم آقای دکتر زیباکلام یک بار دیگر این اسناد را مطالعه و در تدریس های دانشگاهی مطرح کند. پس از آنکه مصدق قدرت را تحویل زاهدی داد یک جابه جایی در صحنه نبرد به وجود آمد یعنی تا قبل از منحل کردن مجلس آیت الله کاشانی و نمایندگان اقلیت در برابر مصدق ایستاده بودند، پس از 28 مرداد 1332 در برابر زاهدی و شاه ایستادگی کردند.
انگلستان و امریکا با بازگشایی مجلس هفدهم مخالفت کردند ولی از آنجا که رفراندم مصدق خلاف قانون اساسی بود آیت الله کاشانی تاکید کرد مجلس وجود دارد بنابراین مجلس هفدهم باید به دوران خودش ادامه دهد در حالی که این سیاست های بیگانه مخالف بازگشایی مجلس بودند. بنابراین اسناد تاریخی نشان می دهند مصدق و انگلستان در یک جبهه قرار داشته اند. یعنی از یک طرف مصدق برای انحلال مجلس رفراندم می کند، از یک طرف در اسنادی که بعد از 28 مرداد منتشر شد انگلستان به دنبال این است که از بازگشایی مجلس هفدهم جلوگیری شود. همان طور که یاد شد مصدق با گذراندن یک تصویب نامه در هیأت وزیران نگذاشت 56 نماینده در اردیبهشت 1331 انتخاب شوند، 57 نماینده را نیز در تیر 1332 وادار به استعفا کرد که اینها هم به ملت ایران خیانت کردند. تنها 23 نماینده باقی مانده بودند که در برابر براندازی نهضت ملی ایران و سیاست های انگلستان ایستادگی می کردند. بنابراین مجلس بعد از 28 مرداد تنها 23 نماینده داشت. آیت الله کاشانی، سید ابوالحسن حائری زاده، دکتر بقایی، شمس قنات آبادی، علی زهری، عبدالرحمن فرامرزی و در مجموع 23 نمایندة این مجلس می گفتند مجلس به قوت خود باقی است و باید انتخابات متوقف شده اردیبشت سال 1331 برگزار و 56 نماینده انتخاب شوند تا مجلس رسمیت پیدا کند و ما بتوانیم به کار خودمان ادامه دهیم.
حائری زاده در روز 14 شهریور 1332، علی زهری و حائری زاده در 5 مهر و شمس قنات آبادی 6 مهر با انحلال مجلس مخالفت کردند. همچنین سندی هم از پافشاری آمریکا و انگلستان برای صدور فرمان انحلال مجلس هفدهم از سوی شاه وجود دارد. تاریخ این سند 17 مهر 1332 مربوط به گزارش هندرسون سفیر آمریکا در تهران به وزارت خارجه آمریکا است. سند سری شماره 1374 که در این سند صریحا هندرسون جریان ملاقات خود را با زاهدی شرح داده و گزارش آن را همان روز به وزارت خارجه آمریکا فرستاده است. در این سند چنین آمده است که «در همان صبح روز 17 مهر اطلاع یافتم قرار است، زاهدی با شاه نهار صرف کند لذا تقاضا کردم زاهدی را قبل از نهار ببینم، در این ملاقات ضمن مذاکره با زاهدی نظر رسمی دولت انگلستان را درباره مجلس به اطلاعش رساندم همچنین گفتم که احساس می کنم هر دو دولت آمریکا و انگلیس معتقدند از نظر تصویب قرارداد نفت بهتر است یک مجلس کامل وجود داشته باشد تا یک مجلس نیم بند.
به نظر شخص من اگر دولت زاهدی از مجلسی که کلا از نو انتخاب شده باشد تأیید شود نه تنها در داخل کشور بلکه در جهان موقعیت بهتری خواهد داشت». ولی آیت الله کاشانی و نمایندگان اقلیت مجلس هفدهم با نظر سفیر آمریکا و خواستة انگلیس مخالفت کردند. آیت الله کاشانی در 22 مهر با انحلال مجلس هفدهم مخالفت کرد و گفت «تا زمانی که مذاکرات نفت شروع نشده و قضیه نفت حل نشده به هیچ وجه تجدید روابط ایران و انگلیس صحیح نیست موقعی باید تجدید رابط شود که قضیه نفت حل شود. و در بخش دیگری افزود: هیچ راهی برای انحلال دوره هفدهم مجلس شورای ملی وجود ندارد دولت باید ولو یک ماه از دوره 17 باقی است بقیه انتخابات را انجام دهد. اگر دولت احتیاج به مجلس دارد و می خواهد تصمیمات و قوانین خود را از نظر نمایندگان مجلس بگذارند بقیه انتخابات مجلس هفدهم را که هشت ماه از آن باقی است انجام دهد و مدت باقی مانده از وجود مجلس استفاده ببرد».
دکتر بقایی، حائری زاده و نمایندگان دیگر نیز به منحل کردن مجلس اعتراض کردند. به این ترتیب در شهریور، مهر و آبان سال 1332 آیت الله کاشانی و نمایندگان مجلس هفدهم که مخالف رفراندوم انحلال مجلس از طرف مصدق بودند در برابر خواسته های انگلستان و آمریکا نیز ایستادگی کردند ولی این دو دولت روی شاه فشار می آوردند و از شاه می خواستند فرمان انحلال مجلس را صادر کند. نکته مهم این است که شاه دو ماه مقاومت کرد چون قلبا نمی خواست مجلس هفدهم را منحل کند. سرانجام چون کشور در تنگنای مالی قرار داشت و اتحاد ملت ایران از هم پاشیده شده بود و آن انسجام جامعه ایرانی دیگر پشت نهضت ملی ایران نبود، شاه فرمان انحلال مجلس هفدهم را در 28 آذر 1332 صادر کرد. اینها واقعیت هایی هستند که 63 سال است بر روی آنها سرپوش گذاشته می شود و به ناروا و برخلاف موازین اخلاقی ادعا می شود که دست آیت الله کاشانی، حائری زاده، دکتر بقایی و دیگر نمایندگان در دست شاه بود. آخر با چه دلایلی این حرف های خلاف واقع گفته می شود؟
خبرآنلاین: آقای دکتر کاشانی، شما در بین صحبت هایتان گفتید که آقای مصدق از طرف یک پشت پرده ای اداره می شد، آن پشت پرده چه کسی بود؟
کاشانی: تمام اقداماتی که مصدق در خلال 2 سال و 4 ماه نخست وزیری انجام داد با کارگردانی و برنامه ریزی انگلستان انجام شد و این برنامه ریزی بسیار دقیق و پیچیده بود که آیت الله کاشانی و نمایندگان پیشگام نهضت ملی ایران تا خرداد 1332 از مصدق حمایت می کردند. ولی در تیر و مرداد سال 32 با موضوع انحلال مجلس مخالفت کردند نه با شخص مصدق چون هنوز تصورشان این بود که این فرد را می توان به راه آورد و می تواند مشکل کشور را حل کند ولی او مجری سیاست انگلستان بود و گام به گام طرح مرموز و پیچیده انگلستان را اجرا کرد و توانست قدرت را تحویل زاهدی بدهد. بر همین اساس می گویم 28 مرداد نه کودتا و نه قیام ملی بود چراکه براندازی نهضت ملی اتفاق افتاد.
این سئوال هم مطرح است، اگر کودتایی در کار نبود چرا شاه یک نظامی را برای نخست وزیری انتخاب کرد و یک شخص سیاسی را انتخاب نکرد؟
کاشانی: اینها سئوال بسیار جالبی است ولی اگر بخواهم اسناد تاریخی این قضیه را که چگونه زاهدی به عنوان نامزد نخست وزیری انتخاب شد بگویم پیشنهاد می کنم یک جلسه گفتگوی دیگری با آقای دکتر زیباکلام بگذارید تا رازهای تاریخی و اسناد بسیار مهمی که مصدق به دنبال نخست وزیری شخص زاهدی بود و راه را برای زاهدی هموار کرد، بازگو خواهم کردم.
خبرآنلاین: آقای دکتر زیباکلام ضمن پاسخگویی به صحبت های آقای کاشانی، اشتباهات دکتر مصدق و آیت الله کاشانی را در قضیه 28 مرداد 32 بفرمایید.
زیباکلام:بخش زیادی رقابت و حسادت بود. شاید اگر دکتر مصدق بیشتر آیت الله کاشانی، شمس قنات آبادی، مظفر بقایی، حسین مکی، حائری زاده را تحویل گرفته بود اینها علیه او نمی شدند. همواره در طول تاریخ این چیزا وجود دارد. آیا مصدق یک جور سردی و بی تفاوتی و از سر غرور و تکبر با اینها برخورد کرد؟ شاید آنها انتظار داشتند مصدق کمی تحویل شان می گرفت اما مصدق آنها را تحویل نگرفت و روابط شان عملا رسید به جایی که علیه دکتر مصدق شدند بنابراین به جای اینکه خیلی دقیق شویم که مصدق زیر آن را امضا کرد یا آیت الله کاشانی از ماجرا اطلاع نداشت، واقعیت ها را ببینیم.
طبیعی است که آیت الله کاشانی بعد از 28 مرداد اصرار می کرد مجلس هفدهم منحل نشود چون می دانست اگر انتخابات شود یک نفر از آنها به مجلس هجدهم راه پیدا نمی کند. دقیقا هم این طور شد. بنابراین آیت الله کاشانی، شمس قنات آبادی، مظفر بقایی، حسین مکی، حائری زاده و جمال امامی دغدغه شان این بود که مجلس هفدهم منحل نشود چون تنها جزیره باقیمانده برای آنها بود و اگر این را هم از آنها می گرفتند هیچ کاره می شدند و عملا هم هیچ کاره شدند. واقعیت تلخ این است که مصدق گرفتار، مجازات و محاکمه شد، البته دکتر کاشانی می گوید «اینها همه سیاه بازی و قلابی بود» ولی واقع قضیه این بود که بعد از 28 مرداد آیت الله کاشانی و همفکرانش به جایی نرسیدند. شاه تحویل شان نگرفت یعنی کاری به کارشان نداشت و مجازاتشان نکرد ولی در عین حال آنها را هم تحویل نگرفت. فقط یک احترامی خود زاهدی برای آیت الله کاشانی قائل بود اما شاه اصلا حوصله آیت الله کاشانی و همفکرانش را نداشت و اینها را شریک مصدق می دانست که دعوایشان شده و از هم جدا شدند.
دلیلی نداشت که شاه با آنها دوست باشد و به سمت آنها هم نرفت. آیت الله کاشانی هم در گمنامی، عزلت و بی اعتنایی حکومت فوت شد. اما اینکه چرا دولت دکتر مصدق سقوط کرد؟ یک روایت تئوری های دایی جان ناپلئون و فرضیه های توطئه دکتر کاشانی و همفکرانش است که مصدق فراماسون و مصدق السلطنه بود دستش در دست انگلیس ها قرار داشت چیزهایی که در این 37 سال خیلی علیه دکتر مصدق گفته شده است. اسلامگراها خیلی حرف های بدتر از این علیه دکتر مصدق گفتند. واقع مطلب این است که اگر حوادث 28 مرداد اتفاق نیفتاده بود، اساسا شانس بقا و موفقیت دکتر مصدق چقدر بود؟ اگر حوادث 28 مرداد اتفاق نمی افتاد تردید دارم دکتر مصدق می توانست خیلی موفق شود چون کشور دچار بی ثباتی و هرج و مرج شده بود، از نظر اقتصادی عملا کشور متوقف بود، یک ریال نفت نمی توانستیم صادر کنیم، اتحاد شوروی نیز غرامتی که به خاطر جنگ باید می پرداخت حاضر نشد یک سنت به دکتر مصدق کمک کند.
این نشان می دهد که دکتر مصدق آدم مستقل و ملی بود و آمریکایی ها هم به این جمع بندی رسیده بودند که دیگر مصدق نباید باشد هم به خاطر خطر کمونیست و هم به خاطر آنکه هیچ راه حلی برای نفت وجود نداشت. انگلیسی ها نیز دیدند به جز برکناری مصدق هیچ طور دیگر نمی شود مسئله نفت را حل کرد چون آیت الله کاشانی و همفکرانش هم که ازش جدا شده بودند حزب توده هم که مخالفش بود.
پس خود دکتر مصدق نیز خودش می خواست از نخست وزیری کنار برود و دنبال یک وضعیت آبرومندانه بود؟
زیباکلام:دکتر مصدق خودش دوست نداشت برود ولی شانس موفقیتش خیلی نبود. علما، مراجع، روحانیون هیچ کدام از او حمایت نکردند یک سئوال ساده آن است که علما، مراجع و روحانیت در روز 28 مرداد و ملی شدن نفت کجا بودند؟ فقط یک نفر به اسم آیت الله کاشانی پشت مصدق ایستاد. مرحوم آیت الله بروجردی کجا بود؟ مرحوم آیت الله گلپایگانی و سایر مراجع و علما کجا بودند؟ چرا از نهضت ملی شدن نفت حمایت نکردند. گور بابای مصدق، چرا از نهضت ملی ایران حمایت نکردند. مصدق فقط و یک حمایت مردمی و ملی از دانشجوها، بازاری ها و مقداری روشنفکران داشت، آنها هم نه سازماندهی شده بودند و نه تشکیلات و قدرتی داشتند بنابراین مصدق به جز یک محبوبیت، محبویت و محبوبیت آن هم بین اقشار و لایه های تحصیلکرده جامعه واقعا پایگاه دیگری نداشت بنابراین خیلی دشوار و پیچیده نبود که برکنارش کنند.
اتفاقا معتقدم شاه خودش یکی از موانع کودتا بود نه به خاطر اینکه وطن پرست و ملی بود و به دموکراسی اعتقاد داشت نه، چون آدم ترسویی بود و جیگر و جسارت آنکه بزند تخت سینه مصدق و پرتش کند کنار را نداشت. اشرف داشت اشرف حاضر بود مصدق را تیکه و پاره کند. جالب این است که وقتی شاه فرمان عزل دکتر مصدق و حکم انتصاب سرلشکر زاهدی را به نخست وزیری صادر کرد، آنقدر در تردید بود که با ثریا همسرش سوار هواپیما شد، خودش هم هواپیما را خلبانی کرد و به کلاردشت رفت. وقتی به او می گویند که کودتا موفق نشده است مصدق قبول نکرد که کنار برود و زاهدی نخست وزیر شود، شاه پرواز می کند و به بغداد می رود. سفیر ما در عراق مظفر اعلم طرفدار مصدق بود خیلی تحویلش نمی گیرد، شاه از بغداد با هواپیما به رم می رود چون می ترسید به کشور برگردد. بقیه کارها را برداران فرود و طرفداران شاه در ایران انجام دادند. آمریکایی ها بارها و بارها در خاطراتشان می گویند «شاه را مجاب کردیم» و «شاه را هل دادیم که با کودتا موافقت کند».
شاه تردید داشت شاه مذبذب بود. یک دیدگاه آن است که شاه نمی خواست عمل غیرقانونی انجام دهد که من این را قبول ندارم من معتقدم به دلیل ترس و تذبذبش بود. کسی که شاه را هل داد کرمیت روزولت بود زاهدی، اشرف، برادران رشیدی بودند آنها شاه را هل دادند تا این کار را بکند، شاه طبعش قبول نمی کرد که این کار را انجام دهد. معتقدم روالی که در آن 28 ماه اتفاق افتاده بود بعید به نظرم می رسید مصدق در بلند مدت موفق شود البته فقط ملی شدن نفت نبود که خدشه دار شد بعد از 28 مرداد نهضت ملی ایران، دموکراسی خواهی، توسعه سیاسی، آزادی مطبوعات، آزادی احزاب و انتخابات آزاد همه اش از بین رفت، هزاران نفر بازداشت شدند، ده ها و صدها نفر اعدام شدند، رهبران جبهه ملی به حبس محکوم شدند. آزادی احزاب و مطبوعات از بین رفت 25 سال کشور دچار استبداد، دیکتاتوری و خفقان پلیسی ساواک شد تا به 22 بهمن 57 رسیدیم. یعنی می گویم آیت الله کاشانی، مصدق، نهضت ملی و حزب توده همه در نتیجه اتفاقات 28 مرداد ضرر کردند. فقط و فقط در نتیجه آن حوادث و رویدادها طرفداران دربار و آمریکا و انگلستان برد.
کاشانی: من انتظار داشتم دکتر زیباکلام به این نکات و اسنادی که من مطرح کردم پاسخی بدهد اما متأسفانه او همان روال تکراری را ادامه داد.
زیباکلام: در انگلستان یک ضرب المثل است می گویند اینکه ما داریم از دور می بینیم درخت است یا جنگل. معتقدم اینکه ما وارد این دست جزئیات شویم بیاییم به اینها پاسخ دهیم مسئله را حل نمی کند، وقتی من دارم نور آفتاب را می بینم چه دلیلی به بحث است که ثابت کنم این نور آفتاب است و نورپردازی مصنوعی نیست. وقتی می بینم که ملی شدن نفت خیلی می توانست بهتر از اینها سرانجام پیدا کند و اختلافات مصدق و آیت الله کاشانی چه مصیبتی به نهضت وارد کرد، حزب توده چه مصیبتی وارد کرد، انتخابات آمریکا چه مصیبتی به نهضت وارد کرد. حالا من بگویم اینکه شاه، مصدق یا دیگران نوشتند درست بوده یا غلط بوده است؟ وقتی من بغض، کینه و نفرت آیت الله کاشانی را با تمام وجود علیه دکتر مصدق می بینم، وقتی می بینم شاه اکراه داشت در بازی کودتا شرکت کند ولی اشرف نداشت -البته جای شاه و اشرف باید در تاریخ عوض می شد یعنی شاه زن و اشرف مرد می شد- حالا بگویم نه آن نامه یا حرف جعلی بوده یا جعلی نبوده است؟
خبرآنلاین: شما به کودتا در روز 28 مرداد اعتقاد دارید یا خیر؟
زیباکلام: آنچه مسلم است مصدق به شکل مردمی از کار برکنار و از قدرت ساقط نشد.
زیباکلام: صبح روز 28 مرداد من ده ها هزار نفر را در خیابان تهران می بینم که می گویند جاوید شاه. نه یک آمریکایی می بینم و نه یک انگلیسی، می گویند آمریکایی ها و انگلیسی ها کودتا کردند چند آمریکایی یا انگلیسی برای کودتا آمدند، در میان آن ده ها هزار نفر یک نفر خارجی نبود همه ایرانی بودند. سران ارتش که کودتا کردند ایرانی بودند. آیت الله کاشانی، سرلشکر زاهدی ایرانی بودند همه ایرانی بودند. آیا آمریکا و انگلستان در کودتا نقش نداشتند؟ چه کسی می گوید نقش نداشتند کرمیت روزولت شاه را هل داد و گفت «مرتیکه اینقدر مذبذب نباشد. آخر تو هم مرد هستی نترس بیا جلو ما پشتت هستیم». بنابراین چه کسی شاه را هل داد آمریکایی ها و انگلیسی ها.
خبرآنلاین: آقای دکتر کاشانی شما هم اشتباهات دو طرف را بگویید و هم اینکه بفرمایید سهم عامل خارجی در واقعه 28 مرداد 32 چقدر بود؟
کاشانی: با اینکه انتظار داشتم آقای دکتر زیباکلام درباره ادعای کودتا و این اسناد قاطعی که من ارائه کردم بالاخره یک موضع گیری کند اما او همچنان ترجیح می دهد که از روش نطق استفاده کند. به هر حال هر کسی یک روشی دارد اما ما دانشگاهی هستیم ما یک سوگندی به دانش خودمان خوردیم و یک تکلیف داریم که نگذاریم جامعه دچار فریب و انحراف شود. اگر ما هم با نطق بخواهیم مسائل را حل کنیم چرا مردم را سرزنش و تحقیر می کنید. اگر یک کودتایی شده و مصدق سرنگون شده بود باید اسناد ومدارک آن ارائه می شد ولی اسناد و مدارک چیز دیگری نشان می دهند. هنگامی که مصدق کنار رفت یک کویر پشت سر خود گذاشت. نهضت ملی ایران با هزار مصیبت با زندان ها، حبس ها و تبعیدهایی که سران نهضت ملی ایران تحمل کرده بودند به پیروزی رسید و اینها به دنبال احیای قانون اساسی و مشروطیت بودند ولی این دو سال و چند ماه آن اتحاد شگفت انگیزی که در جامعه ما بوجود آمده بود مصدق آن را به یک کویر تبدیل کرد. آیت الله کاشانی، دکتر بقایی و حائری زاده ترور شخصیت شدند.
هر کسی در برابر سیاست های انگلستان ایستادگی می کرد به دست مصدق ترور شخصیت می شد. کار به جایی رسید که مصدق خانه آیت الله کاشانی را سنگ باران کرد و یک نفر را در آن خانه کشت. اینها اتفاقاتی است که بر آن سرپوش می گذارند تا بگویند کودتا شد ولی از همه حرف های ایشان برای من ناراحت کننده تر این است که می گوید «مصدق آیت الله کاشانی، حائری زاده و بقایی را تحویل نگرفت» مصدق اصلا کی بود؟ هنگامی که آیت الله کاشانی رهبری نهضت ملی ایران را در زمان اشغال ایران برعهده داشت و در زندان انگلیسی ها بود، دکتر مصدق در احمدآباد در خانه خودش زندگی آرام و مجلل داشت. موقعی که دکتر بقایی، حائری زاده، عبدالقدیر آزاد و مکی در مجلس پانزدهم در برابر لایحه الحاقی گس-گلشائیان ایستادگی می کردند، مصدق در احمدآباد بود و از لایحه الحاقی طرفداری می کرد. می گفت «این لایحه تصویب و فقط یک تبصره به آن اضافه شود». در سال 1328 و 1329 اینها بودند که در انتخابات مبارزه کردند. احتیاج نداشتند که مصدق تحویل شان بگیرد.
شأن و شخصیت آیت الله کاشانی، حائری زاده، دکتر بقایی و دیگران بسیار بالاتر از این حرف ها بود. تمام اعتراضات اینها دفاع از قانون اساسی بود و این شرافتی است که میراث ماندگار نهضت ملی ایران است که در کشور ما کسانی بودند که زیباترین دفاع را از قانون اساسی کردند. معتقدم مجلس هفدهم شاید یکی از نیرومندترین پارلمان های جهان در آن تاریخ بود یعنی با پارلمان انگلستان با 400 سال سابقه و مجلس نمایندگان آمریکا برابری می کرد بلکه برتر بود. آقای دکتر زیباکلام یک همچین کسانی را اینقدر تحقیر می کند و پایین می آورد و می گوید «مصدق اینها را تحویل نگرفت». حداقل به این اسناد و مدارک مخالفت آنها با رفراندم و مخالفت آیت الله کاشانی با اختیاراتی که مصدق می خواست از مجلس بگیرد نگاه کنید. در دی ماه 1331 مخالفت آنها فقط برای دفاع از قانون اساسی بود. مصدق کی بود که اینها را تحویل بگیرد یا نگیرد.
اگر بگوییم آیت الله کاشانی روز 28 مرداد به صحنه می آمد و مصدق می ماند ...
کاشانی: نباید می آمد.
کاشانی: اولا نباید مدارک را نادیده گرفت. روز 23 مرداد وقتی فرمان نخست وزیری زاهدی و برکناری مصدق صادر شد و مصدق شب 25 مرداد فرمان عزل خود را گرفت و رسید داد، کوچکترین اعتراضی نکرد. او همچنین روز 25، 26، 27 و 28 مرداد کوچکترین اعتراضی به فرمان برکناری خود نداشت، آن وقت انتظار دارند آیت الله کاشانی به صحنه بیاید و از شخص مصدق دفاع کند. خود مصدق فرمان شاه را گرفت و نوشت «دستخط مبارک». آن وقت می خواهید آیت الله کاشانی بیاید به او کمک کند؟ آیت الله کاشانی از طرف مصدق ترور شخصیت شده و خانه اش سنگ باران شد حتی مانند سایر نمایندگان مجلس هفدهم در معرض تهدید دستگیری بود. نکته دیگر این است که آقای دکتر زیباکلام گفتند «چرا روز 28 مرداد آیت الله بروجردی و علمای قم نیامدند؟» برای چه بیایند آنان در دوران نخست وزیری مصدق از او حمایت کردند. اما مصدق حزب توده را به صحنه آورد. حزب توده یک ارتشی در خیابان های تهران و دیگر شهرها داشت. 600 افسر را وارد ارتش کرده بود، آیا فکر نمی کنید این حضور حزب توده باعث به وحشت افتادن علما و نیروهای مذهبی شده بود؟ اینها واقعیت هایی است که در آن روزها وجود داشت. همه برنامه ریزی شده و سازماندهی شده بود. آقای دکتر زیباکلام می گوید «کرمیت روزولت شاه را هُل داد». این ادعا دروغ محض است. کرمیت روزولت یک حقه باز و دلال اسلحه بود. خاطرات ارتشبد طوفانیان را بخوانید، در خاطراتش آمده روزولت برای شرکت های امریکایی در قراردادهای تسلیحاتی به دنبال دلالی بود. کرمیت روزولت اصلا عددی نبود. شاه در این زمینه دیدارهایی با هندرسون سفیر آمریکا داشت قضایا از سه ماه پیش کارگردانی شده بود و مجری این طراحی ها هم شخص مصدق بود. حالا کرمیت روزولت و اشرف را بزرگ می کنند.
به نظرتان اگر مصدق می ماند دیکتاتورتر می شد یا دموکراسی خواه؟
کاشانی: اصلا مصدق قدرت را با اراده خودش تحویل زاهدی داد.
زیباکلام: معتقدم مصدق یک آدم لیبرال و دموکرات و به قانون معتقد بود و دموکرات و لیبرال و قانون خواه از دنیا رفت. اگر می ماند و اگر توفان 28 مرداد را هم پشت سر می گذاشت چیز زیادی عوض نمی شد، مصدق همان مصدق بود که ظرف ده ها سال بود همان مقدار به دموکراسی و حاکمیت قانون پایبند بود ولی کشور منظم به سمت بحران می رفت چون نوری در انتهای تونل نبود که نشان دهد کشور دارد از بحران نجات پیدا می کند. اتفاقا یکی از دلایلی که می توان گفت جمعیتی که در سی تیر سال 31 به خیابان ها آمدند و از دکتر مصدق حمایت کردند چرا روز 28 مرداد 32 به خیابان ها نریختند، این بود که احساس می کردند گویا بحران نفت حل شدنی نیست بنابراین احساس سرخوردگی و ناامیدی کردند. این مسئله می تواند یکی از دلایلی باشد که جلوی مردم را گرفت که بیایند حمایت کنند. خیلی ها از مصدق حمایت نکردند اینجا با آقای دکتر کاشانی هم عقیده هستم واقعا نگرانی زیادی از حزب توده ایجاد شده بود، بسیاری از روحانیون و مذهبیون واقعا نگران حزب توده و قدرت گرفتن حزب توده شده بودند حالا اسناد و مدارک و شواهدی است که نشان می دهد سفارت انگلستان عمدی بر ترس و نگرانی و وحشت مذهبیون دامن می زد که روحانیون، علما، مراجع و آیت الله بروجردی را بترسانند از خطر حزب توده بترسانند. حالا اینکه چقدر خطر واقعی و چقدر خیالی بود بماند، ولی سفارت انگلستان تعمد داشت بگوید مذهبیون، مراجع و علما کجا نشستید که مملکت دارد به دست کمونیست ها می افتد این چیزی بود که قطعا انگلستان به دنبالش بود که به ترس، نگرانی و وحشت از قدرت حزب توده دامن بزند. اینها همان دلایلی است که من می گویم گیرم 28 مرداد اتفاق نمی افتاد ولی بعید به نظر می رسید که مصدق می توانست موفق شود.
از صحبت های دو طرف این طور بر می آید که خیلی اکراه دارند که از واژه کودتا برای واقعه روز 28 مرداد استفاده شود، سئوال این است، چرا شاه برای جایگزینی مصدق چهره سیاسی استفاده نکرد؟
زیباکلام: چون چهره سیاسی مقتدر و نیرومندی در آن مقطع وجود نداشت که بتواند بیاید این کار را انجام دهد. یعنی هیچ چهره سیاسی که بتواند بیاید بگوید مصدق نیست من هستم وجود نداشت. نیرومندترین چهره احمد قوام السلطنه بود که یک سال قبل سرنوشتش آن طور رقم خورده بود، البته شاه هم با نظامی ها آبش در یک جوی نمی رفت چون شاه می خواست خودش حکومت کند و نمی خواست یک نظامی حکومت کند بنابراین چند ماه بعد شاه آرام زاهدی را کنار گذاشت و نخست وزیر غیرنظامی سرکار آمد ولی در آن مقطع نمی شد باید کسی می بود که جربزه می داشت و این فرد جربزه دار سرلشکر زاهدی بود. شاید اگر یک رجال سیاسی پیدا می شد که او هم جربزه داشت و یک عده بازاری ها، روحانیون و دانشگاهی ها طرفدارش بودند، قطعا او جای مصدق می آمد و جای مصدق را می گرفت. تنها کسی که آن وسط یک همچین جربزه ای داشت سرلشکر زاهدی بود با یک اختلاف بسیار زیاد دکتر بقایی را می توان گفت که چنین ویژگی داشت. به نظرم بقایی هم می توانست این کار را انجام دهد.
کاشانی: اینکه زاهدی چرا انتخاب شد یک سرگذشت تاریخی دارد. اصولا بعد از شهریور 1320 در ایران یک دموکراسی نسبی به وجود آمده بود. بعد از اشغال ایران و انتخابات مجلس چهاردهم که برگزار شد تمام نخست وزیرانی که سرکار آمدند به جز یک استثنا و آن هم رزم آرا، همه نامزدهای نخست وزیری از طریق رأی تمایل مجلس روی کار آمدند یعنی اول مجلس رأی تمایل داد بعد فرمان نخست وزیری از طرف شاه صادر شد. درباره مصدق هم این اتفاق افتاد یعنی دو بار رأی تمایل مجلس را گرفت. یک بار در اردیبهشت 1330 و یک بار نیز در تیرماه 1331. سنا یک رأی تمایل نسبی به او داد. شاه تلاش کرد که سنا هم به مصدق رأی تمایل بدهد. چون سنا رأی تمایل به مصدق نمی داد که البته حق هم با نمایندگان سنا بود. به هر حال با انحلال مجلس هفدهم مصدق آن روش را بر هم زد چون دیگر فرصتی برای نمایندگان مجلس باقی نماند که به یک نامزد نخست وزیری رأی تمایل بدهند.
باور من این است که بسیاری افراد در مجلس هفدهم و کشور بودند که توانایی اداره کشور را داشتند برای اینکه کشور به مسیر یک نخست وزیر نظامی نیفتد. شخص شاه هم با نخست وزیری زاهدی مخالف بود و اسناد و مدارک آن نیز وجود دارد. ولی وقتی مصدق مجلس هفدهم را منحل کرد مجالی برای رأی تمایل باقی نماند و الا دکتر بقایی، حائری زاده و پاره ای از نمایندگان مجلس هفدهم و شخصیت های با تجربه سیاسی مثل دکتر علی امینی اینها می توانستند رأی تمایل مجلس را به دست بیاورند و نخست وزیر شوند اما منحل کردن مجلس مسیر نهضت ملی ایران را دچار یک بحران و بن بست کرد که نتیجه اش به نفع انگلستان شد چون انگلستان با ملی کردن نفت امتیاز قرارداد نفت را از دست داده بود و با شکست نهضت ملی ایران نفت ایران دوباره آن را در اختیار گرفت. بنابراین اینکه مردم را متهم کنند، شاه را متهم کنند، مجلس را متهم کنند اینها همگی تحریف تاریخ است. امیدوارم این مباحث تکرار شود و بازتاب پیدا کند بلکه این کسانی که در صدا و سیما نشسته اند دریچه صدا و سیما را به روی ملت ایران برای بحث های تاریخی باز کنند.
خبرآنلاین: اگر صحبت پایانی است بفرمایید.
زیباکلام: همچنان مرید احترام، علاقه و ادب آقای دکتر کاشانی نسبت به پدرشان هستم و هنوز این را روی تخم چشمم می گذارم.
کاشانی: اندیشه های آیت الله کاشانی نه شخص آیت الله کاشانی. ما در این مناظره یک بحث تاریخی درباره مهمترین رویدادهای تاریخی کشور را مطرح کردیم و این بحث تاریخی هیچ ارتباطی به عواطف پدر و فرزندی که شما روی آن انگشت گذارده اید ندارد.
زیباکلام: حالا دیگر به انگیزه های شما کاری ندارم. ولی همین قدر که شما به پدرتان مودب هستید واقعا برای من جالب است.
کاشانی: به همان اندازه به نمایندگان شجاع مجلس هفدهم علاقمندم و به آنها ارادت دارم بنابراین داستان را شخصی نکنید تاریخ یک کشور و سرنوشت یک کشور به یک نفر وابسته نیست.